خوب . من دانشگاه پانشگاه نرفتم . اصلا حوصله نداشتم . یادمه رفتم سر جلسه کنکور نشتم . ی 10 دقیقه ای شد . ی خورده دورو ورمو نگا کردم .اصلا از آدماش ترسیده بودم . آدماش همشون بی روح شده بودن .  به خودم گفتم چرا اینجا نشستی؟ . مراقبرو صدا کردم . گفتم : برم . گفتم ی چند قیقه ای بشین میفرستم بری 

بعدشم اصلا نرفتم . نتیچه رم نگا نکردم . بیخال بابا . حتما 50 .60 هزار شده بود 

.

اما دبیرستانمو توی ی مدرسه ی شبانه روزی بودم . هنوزم نمی دونم ، فکر کنم اشتباه شده بود منو اونجا راه دادن 

چون انصافا نصف بچه های اونجا یا واقعا باهوش بودن یا واقعا خر خون 

یادمه ی بار منو چندتا دیگه از همین داغونای درسی نشسته بودیم داشتیم درس میخوندیم یهو یکی از بچه ها. (الان فکر کنم دارو ساز شده .  بچه خوبی بود) از کنارمون رد شد . ی خورده نگامون کرد . گفت فکر کنم داره آخرزمون میشه شماها دارید درس میخونید .

انصافا اونجا خیلیا توی درس باهوش بودنو . نمیشد از نظر تحصیلی خودتو بهشون میرسوندی . 

البته خر خونم توشون بودا  . آدمایی که دائم درس میخوندن که شانس موفقیتشون 50 50 بود .

.

آره . خلاصه .

زندگی گذشتو . گذشتو . گذشتو . منم هیچی نشدمو. همیشه هم فکر میکردم خیلی خنگم 

تا اینکه رفتم سربازی . اول توی راهنمایی رانندگی بودم بعدش ی دوره ای رفتم یگان امداد  . بد نبود اونجا . به غیر از چندتا کار . همه کاری میکردم . مثلا پست نمی دادم چون بهم اسلحه نمیدادن . بهم گفتن معاف از رزمی . گفتم آره ( حالا من اصلا نمی دونم معاف از رزم چیه)  گفتن  ول کن آقا اینو،،به این اسلحه ندید . یا مثلا گشت نمی بردنم . میگفن ول کن آقا اینو ،،این نمی تون بگیره . یا نمی بردن منو موتور بگیریم .میگفتن این نمیتونه موتور سوار شه . در صورتی که من میتونم موتور سوار شم . 

آره. فقط کلا کافیه اسمت بچسبه  به نمیتونهو ولش کن اینو . راحت میشی هیچکی روت حساب نمیکنه . هیچکی هیچی بهت نمیسپاره انجام بدی . 

.

تو همین یگان امداد بود که . ی روز از مرکز چندتا مربی اومدن بهمون حرکات موزون سپرو باتومو توی اغتشاشات یاد بدن ( آره .آره . انصافا من فکر میکردم املاء اختشاشات با خ درسته . )

درکل (مرگ بر آمریکا )  

اومدونو فرمانده گفت همه ی سربازا بیان . اونجا بود که من کلمه جادویی رو گفتم . من معاف از رزمم خخخخ

گفت ایراد نداره بیا .

خلاصه رفتیمو به هرکدومون ی سپرو ی باتوم 1 متری ی کلاه از این یگان ویژه ای یا . دادن 

یا بهروز وثوقی  اینا چین . عجب کاری کردیم . عجب چوب دوسر طلایی من خوردم . من سنگین ترین چیزی که توی خدمت بلند کردم از این راکت سبز قرمزای راهنمایی رانندگی بود 

جممون کردتو شروع کردن آموزش تئوری بعدشم عملی . تنها کسی که تو کل آموزش چه تئوری چه عملی کلاه رو سرش بودو بندشم محکم بسته شده بودو طلق شیشه ای شم پایین بودو سپرم جلو صورتش من بودم انصافا ترسیدم ی چیزی همینطوری آموزشی آموزشی پرت کنن طرفمون 

بعد آموزش گفتن به خط شید 

حدود 1617 نفر بودیم اینجوری به خط شدیم 

1   2   3   4   5   6   7   8   9   10   11   12   13   14   15   16

یادم نیست فکر کنم 5یا 6 بودم حالا فرض میکنیم 6

گفتن ی فرمان رو ( حرکت کن )  میدیم از نفر 16 به سمت جلو حرکت کنید

بعدش ی فرمان دیگه میدیم اعداد زوج به سمت راست . اعداد فرد به سمت چب حرکت کنن 

البته حدود 10 دقیقه طول کشید معلوم شه کی عدد زوجه کی عدد فرده 

خلاصه فرمان اولو دادو حرکت کردیم . فرمان دومو داد عددای زوج سمت راست رفتیم اعداد فردم سمت چپ رفتن 

دقیقا اینجوری شد 

          2            4             6           8             10              12           14              16                         

   1           3              5            7            9               11          13              15

چندین با همینو تکرار کردیم تا اینکه یکی از بچه ها ( یکی از همون هایی که طلق کلاش پایین نبود .  (حال فهمیدید چرا من مثل دخترا هم کلاه گذاشتم سرم  هم طلقشو اوردم پایین هم سپر گرفتم جلوم ) 

هیجی دیگه یکی از همین مربیا . ادا اغتشاش گرو خواست در بیاره . دوید سمت ما خودشو محکم کبوند به سپر این پسره سپر پسره خورد به دماغش . کلاشم که پایین نبود دماغش مو برداشتو خون 

پسره رفت بیرون نمی دونمم شمارش چند بود اما شمارش پایینتر از من بود . یعنی از 6 پایین تر . 34 یادم نیست 

خلاصه دوباره صف شدیمو . فرمان حرکت . فرمان بعدی که چپو راست بریم . اینبار من رفتم سمت چپ  . جلوییم اومد سمت چپ یهو فرمانده گفت ایست ایست . خراب کردین خراب کردین  . بچه ها همه مث پیر داد فریاد چرا خراب کردی الان تنبیه میشم فلان بسار . فرمانده اومد گفت چرا رفتی سمت چپ . منم همونطور که پشت سپرم قایم شده بودم  سرمو ی خورده اوردم بیرون گفتم : آقا ،،، این عقب صف یکی رفت بیرون . من دیگه شمارم زوج نیست. 6 بودم شدم 5 دیگه. عدد فرد مگه نباید بره چپ

یارو ی خورده فکر کرد . گفت : خاک توسرتون تنها کسی که درست رفت این بود 

واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای . یعنی میخواستم این سپر باتوممو  بندازم  به حضار تعظیم کنم  .

یعنی انصافا توقع داشتم نگهبان جلو در برام تیر هوایی شلیک کنه

چقدر حال داد چقدر حال داد همشون ضایع شدن 

خیلی اون روز حال کردم . یعنی حال کردما . 

فهمیدم نه بابا دیگه اونقدام خنگ نیستم . 

 

 

رابطه ی بین ساعت ، شیاف ، حس بد.

وقتی میخوای داغون شی !!!

تقریبا اشکم در اومد:)

  ,ی ,سمت ,فکر ,نمی ,فرمان ,    ,یکی از ,ی خورده ,فکر کنم ,سمت چپ

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

. واقعگرایی در ایده وبرداشت بارعایت حقوق همگانی خوشمزه ترین دسر های ایرانی مدرن زبان انگلیسی ثروت من کتابخانه عمومی زنده یاد علی همتی شهر خالدآباد tablighgard بوی عطر خدا پاور دستگاه لیزر بوتیا تک